از پوشک گرفتن هومان روز سوم
مامانی جونم روز سوم روز چندان راحتی نبود برامون، هر چند که صبح خیلی راحت لگن رو پذیرفتی و حتی پیپی هم کردی، ولی عصرش که برده بودمت پیش عزیز طاهره و حسابی مشغول بازیگوشی بودی و حاضر نشدی بام یه سر به دستشویی بزنیم و خودتم اعلام نکردی که جیش داری، یهو دیدم که کار از کار گذشته و آنچه نباید میشد شد. هرچقدرم ازت خواستم بگی ببخشید نگفتی که نگفتی. از خواستم بگی ببخشید، گفتی ممخام( نمیخوام) پرسیدم چرا؟ گفتی دلم ممخاد(نمیخواد) گفتم پس اگه اینجوره بات قهر میکنم، گفتی خودم بات قهرم ،گفتم ازت ناراحت شدم.مثل بچه گربه ملوس خودت لوس کردی و صورتت رو آوردی نزدیک صورتم. منم طبق معمول همیشه بوسیدمت، یهو برق شادی رو از چشمای گیرات و لبخند شیطنت آمیزت...